بی خود و بی جهت ناله میکنیم...
از آنچه دلمان در گرو زمان دارد
از سرنوشتی که خودمان رقم میزنیم
باید از بعضی ها گفت:
بعضی ها در فکر تو دشمن اند که چرا؟
چون در مقابل تو عیب هایت را میگویند تا به خود آیی و به حقیقت خود برسی
بعضی ها در کنار تو دست در دستت دارند
اما حواست نیست که در آن دست با دشنه پهلویت را چاک چاک کرده اند
بعضی ها رفیق اند و مایع دلگرمی
اما حواست نیست که هر موقع هستند یا نیازشان است یا رفاهشان که اگر برایت قدمی هم برمیدارند از پیش تو بهایش را برایشان پرداخته ای
بعضی ها در مقابلت می ایستند تا بدانی در زندگی دیوار ها هم وجود دارند
اما تو با بی رحمی آنها را خرد میکنی در حالی که نمیدانی در حقت چه کرده اند
بعضی ها
صدایشان بلند است افکارشان کوتاه
سرشان پایین است چشمانشان هرزه
دلشان پاک است اعمالشان کثیف....
بعضی وقت ها فکر میکنی عاشقی ولی فقط نقش در هوس میزنی و بس!
بعضی وقت ها ادعا میکنی که هیچ کس نیستی
اما در ذهنت میگویی که همه میدانند من چه شخصیت والایی دارم !ولی هیچ نیستی!
بعضی وقت ها به دارایی هایت چنان مینازی که تمام عالم در جیب توست
کجای کاری؟
شخصیت نداری پس هیچ نیستی
بعضی هایمان در مجلس روضه هم برای خودمان گریه میکنیم به نیت روایت ها تا گناهانمان بخشیده شود
تا جلسه و ماه و سال بعد دوباره همانیم و همان آش و همان کاسه!
به امید آنکه حسین دست گیرمان باشد
و من الله توفیق...